-
قدیــــــــــــم و جدیــــــــــــد
جمعه 29 خرداد 1394 16:29
شعر خونه مادربزرگه, شعر طنز خونه مادربزرگه دهه 60 , 70 : خونه ی مادربزرگه هزار تا قصه داره خونه ی مادربزرگه شادی و غصه داره خونه ی مادربزرگه حرفای تازه داره خونه ی مادربزرگه گیاه و سبزه داره خونه ی مادربزرگه هزار تا قصه داره خونه ی مادربزرگه شادی و غصه داره خونه ی مادربزرگه حرفای تازه داره خونه ی مادربزرگه گیاه و سبزه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 خرداد 1394 15:47
-
رمضان مبـــــــــــــــــــــارک
جمعه 29 خرداد 1394 15:39
-
یـــــاد گرفتم...
دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 21:18
یـاد گرفتم بخندم و ببخــشم . خدا نیستـم ؛ اما زیر سایه اش بزرگ شدم...
-
دکتــر علـــــی شریعتــــــــی
دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 21:09
"آنها که تن به هر ذلتى مى دهند تا زنده بمانند، مرده هاى خاموش و پلید تاریخند و ببینید آیا کسانى که سخاوتمندانه با حسین به قتلگاه خویش آمده اند و مرگ خویش را انتخاب کرده اند - در حالى که صدها گریزگاه آبرومندانه براى ماندنشان بود و صدها توجیه شرعى و دینى براى زنده ماندن شان بود - توجیه و تأویل نکرده اند و...
-
عاشـــــــــق
دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 20:55
عـــاشق را که بَـــرعَــکــس کنی می شَـود قـشــــاع ... دهـــخـــدآ را می شِــنــآسـی ؟؟!! لُــغَـت نامِه اَش را کـه بـاز کــردم نِــوشـته بـــود : قـشــاع : دردی کـه آدم را از درمـــان مـایــوس مـی کـنـد
-
آدم هــــا...
دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 20:49
آدمهای بزرگ درباره ایدهها سخن میگویند، آدمهای متوسط درباره چیزها سخن میگویند، آدمهای کوچک پشت سر دیگران سخن میگویند. آدمهای بزرگ درد دیگران را دارند، آدمهای متوسط درد خودشان را دارند، آدمهای کوچک بی دردند. آدمهای بزرگ عظمت دیگران را میبینند، آدمهای متوسط به دنبال عظمت خود هستند، آدمهای کوچک عظمت خود را...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 اردیبهشت 1394 20:42
مــــــن دیـــــگه حرــــفی نـــــدارم!!
-
یه نفر...
یکشنبه 26 بهمن 1393 18:02
خیلی وقته دنبال یه نفر میگردم که تکیه گاه خسته گیهام بشه. خیلی وقته دلم میخواد تو بغل کسی اونقد گریه کنم تا خوابم بگیره. خیلی وقته دنبال یه جفت گوش شنوا میگردم برای شنیدن قصه ی تلخ زندگیم.خیلی وقته دنبال خاطرات گمشده تو غبارم میگردم. خیلی وقته احتیاج به یه نفر دارم برای گذاشتن سرم رو شونه هاش ... شونه هایی به وسعت...
-
به همین سادگی...
یکشنبه 26 بهمن 1393 17:55
دیگر به خلوت لحظه هایم عاشقانه قدم نمی گذاری، دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمی بینمت. سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام. من مبهوت ماندم که چگونه این همه زمان را صبورانه گذرانده ای!؟ من نگاه ملتمسم را در این واژه ها پر کرده ام که شاید... دیگر زبانم ازگفتن جملات هراسیده است. و دستهایم بیش از هر زمان دیگرنام...
-
بهانه...
یکشنبه 26 بهمن 1393 17:13
برای تازه تر شدن بهانه میخواهم اما بهانه کجاست؟ برای با وفا شدن بهانه میخواهم اما بهانه کجاست؟ برای زندگی بهانه میخواهم اما بهانه کجاست؟ بهانه ای نیست تا با ترانه ای عاشقانه مرا همدم شود ترانه ای نیست تا با بهانه ای کودکانه مرا همبازی شود برای ماندن و رفتنم چیزی نیست چیزی نمانده است جز غبار درد آلود رفتن فقط رفتن!...