دنیـــــــــــــای مـــــــــــــــــــــــــــن
دنیـــــــــــــای مـــــــــــــــــــــــــــن

دنیـــــــــــــای مـــــــــــــــــــــــــــن

اینجــــــــــا واس مـــــاس ....

عاشـــــــــق



عـــاشق را که بَـــرعَــکــس کنی


می شَـود قـشــــاع ...


دهـــخـــدآ را می شِــنــآسـی ؟؟!!


لُــغَـت نامِه اَش را کـه بـاز کــردم نِــوشـته بـــود :


قـشــاع : دردی کـه آدم را از درمـــان مـایــوس مـی کـنـد


آدم هــــا...


آدم‌های بزرگ درباره ایده‌ها سخن می‌گویند،

آدم‌های متوسط درباره چیزها سخن می‌گویند،

آدم‌های کوچک پشت سر دیگران سخن می‌گویند.


آدم‌های بزرگ درد دیگران را دارند،

آدم‌های متوسط درد خودشان را دارند،

آدم‌های کوچک بی دردند.


آدم‌های بزرگ عظمت دیگران را می‌بینند،

آدم‌های متوسط به دنبال عظمت خود هستند،

آدم‌های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می‌بینند.


آدم‌های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند،

آدم‌های متوسط به دنبال کسب دانش هستند،

آدم‌های کوچک به دنبال کسب سواد هستند.


آدم‌های بزرگ به دنبال طرح پرسش‌های بی پاسخ هستند،

آدم‌های متوسط پرسش‌هایی را می‌پرسند که پاسخ دارد،

آدم‌های کوچک می‌پندارند پاسخ همه پرسش‌ها را می‌دانند.


آدم‌های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند،

آدم‌های متوسط به دنبال حل مسئله هستند،

آدم‌های کوچک مسئله ندارند.


آدم‌های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی‌گزینند،

آدم‌های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می‌دهند،

آدم‌های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می‌گیرند.


مــــــن دیـــــگه حرــــفی نـــــدارم!!



یه نفر...

خیلی وقته دنبال یه نفر میگردم که تکیه گاه خسته گیهام بشه. خیلی وقته دلم میخواد تو بغل کسی اونقد گریه

کنم تا خوابم بگیره.

خیلی وقته دنبال یه جفت گوش شنوا میگردم برای شنیدن قصه ی تلخ زندگیم.خیلی وقته دنبال خاطرات

گمشده تو غبارم میگردم.

خیلی وقته احتیاج به یه نفر دارم برای گذاشتن سرم رو شونه هاش

... شونه هایی به وسعت تحمل همه ی دردها........

برای باریدن تو بغلش برای دلداریهاش.خیلی وقته منتظر رسیدن شبی ام که بی انتها نباشه.....

که طلوع صبحش طلوع دردها و رنجهای من نباشه.....

که هر ثانیه اش به اندازه ی 1 سال نگذره... که آروم بگذره بدون اشک..... بدون یاد توخیلی وقته تلاش

میکنم تا فراموش کنم هر چی که بود......

هر چی که گذشت.......

ولی نمیشه!نمیدونم اگه خدا نبود اگه این امید نبود که هر لحظه یکی هست که پا به پای من جلو میاد چی میشد؟

اما من هنوزم دنبال یه نفر میگردم که کوله بارش را جمع کنه و همراه من سفر کنه تا انتهای جاده بیکران

عشق و تنهایی.......


به همین سادگی...

دیگر به خلوت لحظه هایم عاشقانه قدم نمی گذاری،

دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمی بینمت.

سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام.

من مبهوت ماندم که چگونه این همه زمان را صبورانه گذرانده ای!؟

من نگاه ملتمسم را در این واژه ها پر کرده ام که شاید...

دیگر زبانم ازگفتن جملات هراسیده است.

و دستهایم بیش از هر زمان دیگرنام تو را قلم می زنند.

و در این سایه سار خیال با زیباترین رنگها چشمهایت را به تصویر می کشم،

نگاهت را جادویی می کنم که شاید با دیدن تصویر چشمهایت جادو شوی.

می خواهمت هنوز ؟؟؟

 

گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند،

اما بازهم درآخرین لحظه تکرارمی کنم که حتی اگر چشمانت بیگانه

بنگرد،

می خواهمت هنوز،حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند.

هیچ بارانی قادر نخواهد ام به همین بود تو را از کوچه اندیشه هایم بشوید.

و اینها برای یک عمر سر خوش بودن و شیدایی کردن کافی است.

به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که :

.

.

.

دلتنگت شده ام به همین  سادگی...